سلام به این پست من خوش اومدید
امیدوارم از این پست من خوشتون بیاد بریم برای ادامه
سلام من مرینت دوپن چنگ هستم امروز اولین روز دانشگاه من هست دارم اماده میشم که به دانشگاه برم من توی کمد یه لباس ست داشتم اون رو برداشتم و پوشیدم و موهام رو جمع کردم و وارد ماشین شدم هوووو دارم میرم دانشگاه 😛
و سر راه آدرین رو دیدم واییییی و من وقتی اونو میدیدم زبونم به پت پت کردن افتاد و
ادرین گفت: سلام مرینت
مرینت گفت: سلام آدددرریین
ادرین: داری میری دانشگاه؟
مرینت: اره برسونمت
ادرین: اگه میخوای
و ادرین سوار ماشین شد
مرینت تو دلش گفت: وای باورم نمیشهههه
و بعد از چند دقیقه با دانشگاه رسیدیم و باهم رفتیم تو کلاس مثل همیشه من کنار الیا میشستم و ادرین هم کنار مینو و راستی الیا و مینو عاشق هم بودن و باهم قرار میگذاشتن بگذریم..
معلم اومد تو کلاس و خوش رو معرفی کرد و ماهم سلام کردیم ...
و شروع کرد به درس دادن
و مرینت هعی تو دلش میگفت: یه روز میاد که آدرین هم عاشقم شه؟ کیییی؟
و زنگ زدن و ماهم رفتیم خونه و رفتم رو تخت خوابم دراز کشیدم که یهو آدرین بهم پیام داد گفت میای بریم بیرون؟ گفتم اارهه باشه چراکه نه و بعد همدیگر رو دیدیم آدرین داشت برام بستنی میخرید و منم مونده بودم که چرا یهویی گفت بیا بریم بیرون....
خلاصه باهم بستنی رو خوردیم آدرین بلند شد و گفت: مرینت من ممن عاشقتم
مرینت : واقعا منم عاشقتممممم
برای پارت بعد باید حمایت کنید🤗